وي کرده دست عشق تو زير و زبر مرا اي کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
در زير پاي عشق تو گم گشت سر مرا از پاي تا به سر همه عشقت شدم چنانک
خود بيتو در چه خور بود خواب و خور مرا گر بيتو خواب و خورد نباشد مرا رواست
آخر به تير غمزه فکندي سپر مرا عمري کمان صبر همي داشتم به زه
چون نيست در هواي تو از خود خبر مرا باري به عمرها خبري يابمي ز تو