اي غارت عشق تو جهانها

شاعر : انوري

بر باد غم تو خان و مانهااي غارت عشق تو جهانها
سرها همه در سر زبانهاشد بر سر کوي لاف عشقت
از جسم پياده گشته جانهادر پيش جنيبت جمالت
صد نعل فکنده آسمانهادر کوکبه‌ي رخ چو ماهت
چون در نگرند از کرانهانظارگيان روي خوبت
زينجاست تفاوت نشانهادر روي تو روي خويش بينند
هستيم ز عمر بر زبانهاگويم که ز عشوهاي عشقت
الحق هستي تو خود از آنهاگويي که ترا از آن زيان بود
ديگر نپرد از آشيانهاتا کي گويي چو انوري مرغ
دندانست بتا در اين دهانهاداند همه‌کس که آن چه طعنه‌ست