بتي دارم که يک ساعت مرا بي‌غم بنگذارد

شاعر : انوري

غمي کز وي دلم بيند فتوح عمر پنداردبتي دارم که يک ساعت مرا بي‌غم بنگذارد
نمي‌داند که عشق او رگي با جان من داردنصيحت‌گو مرا گويد که برکن دل ز عشق او
مگر از جان به سير آمد دلم کش باز مي‌خارددلم چون آبله دارد دگر عشق فدا بر کف
چگويي جان بدان ارزد که او از من بيازاردمرا گويد بيازارم اگر جان در غمم ندهي
مرا چرخ کهن هردم بلايي نو به روي آردنتابم روي از او هرگز اگرچه در غم رويش