اي شده از رخ تو تاب قمر

شاعر : انوري

وي شده از لب تو آب شکراي شده از رخ تو تاب قمر
فتنه‌اي در فکندي اي دلبراز رخ و زلف خويش در عالم
چون تو صاحب جمال نيست دگرچهره پنهان مکن که در خوبي
تا ببينندت اي پري پيکرعاشقان ترا بدين اوميد
چهره پر خون و سينه پر اخگردر هواي تو مانده‌اند به درد
با لب خشک و با دو ديده‌ي ترنيست چون انوري يکي عاشق