به جان آمد مرا کار از دل خويش

شاعر : انوري

غمي گشتم زکار مشکل خويشبه جان آمد مرا کار از دل خويش
بجز غم مي‌نبينم ساحل خويشدر آن دريا شدستم غرقه کانجا
همه در هجر بينم منزل خويشبه راه وصل مي‌پويم وليکن
اگر جز رنج بينم حاصل خويشمبادا هيچ آسايش دلم را
منم آن‌کس نخستين قاتل خويشاگر کس قاتل خود بود هرگز