بيا که با سر زلف تو کارها دارم

شاعر : انوري

ز عشق روي تو در سر خمارها دارمبيا که با سر زلف تو کارها دارم
ز ديدگان قدمت را نثارها دارمبيا که چون تو بيايي به وقت ديدن تو
شکسته در دل و در ديده خارها دارمبيا که بي‌رخ گلرنگ و زلف گل بويت
هزار ساله فزون انتظارها دارمبيا که در پس زانو ز چند روز فراق
به بوسه با لب لعلت شمارها دارمچو آمدي مرو از نزد من که در همه عمر
ذخيره‌هاي بسي روزگارها دارمنه جور بخت من و روزگار محنت تو
ز گوش و گردن تو يادگارها دارممرا ز ياد مبر آن مبين که در رخ و چشم
که دست‌برد طمع چند بارها دارمخطاست اينکه همي گويم اين طمع نکنم
که با زمانه‌ي اينها قرارها دارمقرارهاي مرا با تو رنگ و بويي نيست
چو ناردان فروبسته کارها دارمزکار خويش تعجب همي کنم يارب