بيا که با سر زلف تو کارها دارم شاعر : انوري ز عشق روي تو در سر خمارها دارم بيا که با سر زلف تو کارها دارم ز ديدگان قدمت را نثارها دارم بيا که چون تو بيايي به وقت ديدن تو شکسته در دل و در ديده خارها دارم بيا که بيرخ گلرنگ و زلف گل بويت هزار ساله فزون انتظارها دارم بيا که در پس زانو ز چند روز فراق به بوسه با لب لعلت شمارها دارم چو آمدي مرو از نزد من که در همه عمر ذخيرههاي بسي روزگارها دارم نه جور بخت من و روزگار محنت تو ز گوش و گردن...