برخی از اسامی ممکن است هم دخترانه و هم پسرانه باشد.
برخی از اسامی با یک شکل نوشتاری یکسان و با تلفظ متفاوت معنای متفاوتی دارند.
برخی از اسامی با شکل نوشتاری و تلفظ یکسان، در فرهنگ و با ریشه متفاوت دارای معنای متفاوتی هستند.
اسامی برای پسران با حروف الفبا:
آرسام | فارسی | به معنا قوی، نیرومند و دارای زور خرس |
ارشیا | فارسی | تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت |
اشکان | فارسی | منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود. |
ارمیا | عبری | بزرگ، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر و لقب امام علی (ع) |
الیا | عبری | الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان |
امیرسام | عبری، اوستایی | نام مرکب از امیر و سام (سام به معنی آتش) |
امیر علی | عربی | امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا. |
ایلیا | عبری | در تورات از انبیای بنی اسرائیل که در عهد عتیق، عهد جدید و قرآن (= الیاس) از او یاد شده است؛ (در سُریانی) نام امام علی(ع) |
آبتین | اوستایی،پهلوی | اسم پدر فریدون پادشاه پیشدادی، و نیز از شخصیت های شاهنامه فردوسی، به معنی روح کامل، انسان نیکو کار |
آتیلا | ترکی | (آت به معنی اسب + یلا (صفت))، به معنی چابک، شجاع؛ نامی |
آتین | اوستایی،پهلوی | در زبان زند و پازند جدید، نو، بوجود آمده . |
آدرین | لاتین | آدریانوس، به فتح ی، یکی از پادشاهان روم که فتوحات زیادی داشت و به ادبیات علاقمند بود. |
آراد | فارسی | معنی: (تلفظ: ārād) (در اعلام) نام فرشتهی موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که به روز آراد متعلق است، نام روز بیست و پنجم ماه شمسی، (در پهلوی) آرای، آراینده - آراج، نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم میدانند. |
آراز | ترکی | ارس؛ (اَعلام) قهرمان منسوب به طایفهی آس |
آرتا | فارسی | پاک، نام پهلوان ایرانی - ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است. |
آرسام | فارسی | (تلفظ: ārsām) گونهای دیگر از واژهی آرشام، خرس، زورمند، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی |
آرشام | فارسی | (تلفظ: āršām) دارای زور خرس، خرس نیرو، (در اعلام) پسر آریامنه و پدر ویشتاسپ از خاندان هخامنشی - به معنی خرس و به معنی زور، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی |
آرمین | فارسی | نام چهارمین پسر کیقباد، مرد همیشه پیروز |
آروین | فارسی | امتحان و آزمایش و تجربه، آزموده و آزمایش شده - تجربه، آزمایش امتحان آزمون |
آریا | فارسی | آزاده، نجیب، شعبه ای از نژاد سفید که از روزگاران بسیار قدیم در ایران، هند و اروپا ماندگار شده اند، نژاد هند و اروپایی - نژاد هندوارپائیان که در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدند گروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتند. نام میهن عزیز ما ایران از این کلمه گرفته شده است. |
آریامهر | فارسی | برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی، لقبی که شهریور ۱۳۴۴به مناسبت ۲۵مین سال سلطنت از طرف مجلس سنا و شورای ملی به محمدرضا پهلوی داده شد |
آریان | لاتین | منسوب به آریا، آریایی، آریا |
آرین | فارسی | مرد آریایی - آریایی نژاد، از نسل آریایی |
آریو | فارسی | (تلفظ: āriu) (آری = آریا + او/، u/ (پسوند نسبت و شباهت))، منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان، آریایی - نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی |
آوید | فارسی | (تلفظ: āvid) دانش، خرد، عقل (در زبان اوستایی کلمههای ' آوید، وید، ویدا ' هر سه به یک معنی به کار رفته است) - مشتاق و خواهان (اسم دختر و پسر) |
آیدین | ترکی | شفاف و روشن، درخشنده مانند ماه |
اسامی برای پسران با حرف ب:
بردیا | فارسی | دومین پسر کورش بزرگ و برادر کمبوجه (سومین پادشاه هخامنشی) است که در اوستایی به معنای بلند پایه است. |
برسام | فارسی | آتش بزرگ مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش)، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی، از نامهای شاهنامه؛ فرزند بیژن فرمانروای سمرقند که با یزدگرد جنگید. |
بشیر | عربی | مژده دهنده در مقابل نذیر، مژده آور، مژده رسان، بشارت دهنده؛ از القاب پیامبر اسلام(ص) |
برنا | فارسی | جوان؛ شاب، ظریف، خوب، نیک، دلاور. |
بنیامین | عبری | پسر دست راستِ من؛ آخرین پسر حضرت یعقوب (ع) و برادر تنی حضرت یوسف (ع). |
بهنود | سنسکریت | از کلمات دساتیری به معنی پسر عزیز، نام پادشاهان هند |
بهنیا | فارسی | نیک نژاد، دارای اصل و نسب، اصیل، شریف. |
بهیاد | فارسی | (به + یاد) دارندهی بهترین یاد؛ کسی که از او به نیکی یاد میکنند. |
بهینا | فارسی | (بهین + الف نسبت)، منسوب به بهین |
بابک | اوستایی،پهلوی | پرورنده و پدر را گویند؛ خطاب فرزند به پدر از روی مهربانی؛ پدر جان؛ پدر اردشی |
باراد | فارسی | نام کسی که در زمان شاپور یکم پادشاه ساسانی زندگی کرده ونام او در کتیبه کعبه زرتشت آمده است. |
باربد | فارسی | پسوند محافظ یا مسئول، خداوندِ بار (بارگاه)، پردهدار؛ نوازنده و موسیقی دان معروف دربار خسرو پرویز. |
بزرگمهر | فارسی | بسیار مهربان، طبق روایات نام وزیر فرزانهی انوشیروان که در منابع فارسی و عربی او را به برخورداری از خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کردهاند. |
بهداد | فارسی | آفریده ی خوب |
بهدین | فارسی | پیرو دین زردشت |
بهراد | فارسی | مرکب از به (خوب یا بهتر) + راد (بخشنده) |
بهزاد | فارسی | مرکب از به (بهتر، خوب) + زاد (زاده)، نام نقاش و مینیاتوریست معروف در اوخر عهد تیموری و اوایل عهد صفوی، از شخصیتهای شاهنامه، همچنین نام اسب سیاوش، نام یکی از بزرگان درگاه انوشیروان پادشاه ساسانی |
بهسود | فارسی | از نامهای زمان ساسانیان |
بهشاد | فارسی | نیکوی شاد؛ مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد |
بهنام | فارسی | نام نیک |
اسامی برای پسران با حرف پ:
پرهام | فارسی | فرشته خوبی، همچنین به معنی پیر همه (پدر همه) میباشد. معادل عبری آن آبراهام میباشد. نامی است پارسی باستانی و معرب آن ابراهیم است، صورت فارسی ابراهیم. |
پیام | فارسی | الهام، وحی؛ مطلبی که به شکل کلام، نوشته یا نشانهای از فرد یا گروهی به فرد یا گروه دیگر فرستاده شود. |
پارسا | فارسی | آن که از ارتکاب گناه و خطا پرهیز کند، پرهیزگار، زاهد، متقی، دیندار، متدین، مقدس؛ عارف، دانشمند. |
پدرام | فارسی | نیکو؛ خوشدل، شاد؛ سرسبز وخرم؛ مبارک، فرخ، خجسته؛ شادی، خوشحالی. |
پندار | فارسی | فکر، اندیشه، وهم، گمان، ریشه پنداشتن (اسم دختر و پسر) |
پویا | فارسی | ویژگی آن که حرکت میکند و دارای استعداد یا توان دگرگونی در جهت برتری و پیشرفت است؛ آن که برای به دست آوردن چیزی میکوشد، دونده پی چیزی وجویندهی آن . |
پویان | فارسی | آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، روان؛ دونده، دوان، شتابان؛ جوینده؛ جستجو کننده. |
اسامی برای پسران با حرف ت:
توحید | عربی | یگانه دانستن خدا؛ اقرار به یگانگی خداوند، یکتا پرستی؛ اخلاص |
توفان | آرامی | جریان هوای بسیار شدید، هیاهو و غوغا (اسم دختر و پسر) |
تیام | لری | چشمانم؛ عزیز و گرامی (اسم دختر و پسر) |
اسامی برای پسران با حرف ج:
جاوید | فارسی | همیشگی، ابدی |
جویا | فارسی | جستجو کننده، جوینده |
جهانیار | فارسی | یاور و یاور مردم جهان |
اسامی برای پسران با حرف ح:
حسام | عربی | شمشیر تیز و برنده |
حسان | عربی | بسیار نیکو، بسیار خوب، نیکروی |
حامی | عربی | منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، پشتیبان. |
اسامی برای پسران با حرف د:
داتام | فارسی | (تلفظ: dātām) آفریننده و مخلوق، نام یکی از فرماندهان پارسی کاپادوکیه |
داتیس | فارسی | (تلفظ: dātis)، سرداری از مردم ماد و از سرداران داریوش هخامنشی. |
دادمهر | فارسی | عدالت دوست؛ نام چند تن از امیر زادگان و شاهزادگان در تاریخ. |
دارا | فارسی | برخوردار از چیزی یا در اختیار دارندهی چیزی، صاحب، مالک، ثروتمند؛ (به مجاز) خداوند |
دامون | فارسی | دشت و صحرا؛ از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان. |
دانا | فارسی | دارای عقل و تجربه، خردمند، عاقل، دارای علم و آگاهی، عالم، علیم. |
دانوش | فارسی | نام شخصی در داستان وامق و عذرا |
دایان | ترکی | سرافرازی، تکیه گاه |
اسامی برای پسران با حرف ر:
رسام | عربی | رسم کننده، طراح، نقاش |
رها | فارسی | اسم پسرانه و دخترانه به معنی نجات یافته و آزاد، با آزادی، آزادانه، رهایی |
رهام | فارسی | در شاهنامه پهلوان ایرانی، (در عربی) پرندهای که شکار نکند. |
راتین | فارسی | رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی |
رادمان | فارسی | رادمنش، کریم، با سخاوت، نام سرداری معاصر خسرو پرویز ساسانی. |
رادمهر | فارسی | خورشید بخشنده، بخشنده همچون خورشید |
رادنوش | فارسی | مرکب از راد (جوانمرد، بخشنده) + نوش (نیوشنده) |
رادوین | فارسی | جوانمرد کوچک |
رادین | فارسی | بخشنده، جوانمرد |
راژان | کردی | خوابیدن، جنبیدن گهواره، روستایی در بخش سلوانا، شهرستان ارومیه |
راستین | فارسی | حقیقی، واقعی، راست قامت |
رامبد | فارسی | رئیس رامشگران؛ آرامش دهنده، فرشته |
رامتین | فارسی | رامسین، رامین، نوازنده، سازنده؛ نام شخصی که واضع چنگ بوده |
رامسین | فارسی | گونهی کهنه رامتین به معنی سازنده و نوازنده است. |
رایا | عبری | آنکه مورد توجه خداوند است، فکر و اندیشه (اسم دختر و پسر) |
رایان | فارسی | باهوش و دانشمند، نگهبان آسمان، در عربی نام کوهی در حجاز و نام شهری و روستایی است. (اسم دختر و پسر) |
رایید | فارسی | به ضم ب، دانشمند، حکیم، دانا، خداوندگار خرد، مرکب از رای به معنای دانش و خرد و بد پسوند ملکیت |
رستاک | فارسی | (تلفظ: rastāk)، شاخهی تازهای که از بیخ درخت برآید، زادهی درخت مو (اسم دختر و پسر) |
اسامی برای پسران با حرف ز:
زامیاد | فارسی | زاده فرشتگان، نگهبان زمین، نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم |
زانکو | کردی | شبیه به کوه |
زانیار | کردی | یار دانا و دانشمند |
اسامی برای پسران با حرف ژ:
ژوان | کردی | میعادگاه عاشق و معشوق |
ژیار | کردی | شهرنشینی، تمدن؛ زندگی شهروندان |
اسامی برای پسران با حرف س:
ساتیار | اوستایی،پهلوی | از نام های زرتشتی که گونهی دیگر آن به نظر میرسد سادیار باشد، نام یکی از سرداران داریوش. |
ساشا | یونانی | مدافع و محافظ مردان |
سام | فارسی | آتش، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال، در عبری سام به معنی 'اسم' است و آن نام فرزند ارشد نوح نبی (ع) میباشد. |
سامان | فارسی | سرزمین، ناحیه، محل، مکان؛ ترتیب و روش چیزی یا کاری، ثروت، دارایی، قوت، توانایی؛ صبر، آرام و قرار |
سامی | فارسی | عالی، بلند مرتبه، بلند؛ منسوب به سام پسر نوح نبی (ع) |
سامیار | فارسی | ثروتمند |
سبحان | عربی | پاک، منزه؛ از نامهای خداوند |
سپنتا | اوستایی،پهلوی | پاک و مقدس |
سپهر | فارسی | آسمان،روزگار |
سپهراد | فارسی | جوانمرد سپاه و لشگر، شجاع و دلیر |
سدرا | فارسی | نام درختی در آسمان هفتم بهشت |
سورن | فارسی | دلیر و توانا، نام سردار ایرانی، نام یکی از خاندانهای هفتگانه ممتاز در زمان اشکانیان |
سورنا | فارسی | سُرنا، سردار دلیر پارتی معاصر اشک سیزدهم |
سورین | فارسی | (تلفظ: surin)، منسوب به سُور، آن که شادمان و مسرور است، توانا، دلیر |
سیاوش | فارسی | دارندهی اسب نر سیاه، پسر کیکاووس پادشاه کیانی |
سیروان | کردی | عربی ساربان، نام رودی در غرب ایران که از استانهای کردستان و کرمانشاه میگذرد. |
اسامی برای پسران با حرف ش:
شنیتا | فارسی | نام حضرت علی (ع) در زبور داوود، پیروز |
شادمهر | فارسی | ویژگی آن که دارای شادی و مهربانی است. |
شارونا | آشوری | سرزمین پربار و حاصلخیز |
شاها | فارسی | نام قلعهای که هولاکوخان اموال و خزاین خود را آنجا گذاشته بود. |
شاهرخ | فارسی | دارای رخساری چون شاه، شاه منظر، شاه سیما |
شاهین | فارسی | نوعی پرندهی شکاری از خانوادهی باز؛ برج میزان |
شایان | فارسی | شایسته، سزاوار، در خور؛ فراوان |
شروین | فارسی | معشوق مردمان، پایدار و نامی، نام قلعهی شروان؛ نام انوشیروان دادگر |
شهاب | عربی | پدیدهای به شکل خطی درخشان که به علت برخورد سنگ آسمانی با جو زمین و سوختن سریع آن به طور ناگهانی در آسمان دیده میشود، بزرگی و جلال |
شهراد | فارسی | پادشاهِ جوانمرد |
شهزاد | فارسی | شاهزاده، فرزند شاه یا از نسل شاه |
شهنام | فارسی | بزرگ نام و دارندهی نامِ شاهانه؛ نیکنام، نکونام |
شهیاد | فارسی | مرکب از شه (شاد) + یاد (خاطره) |
شهیار | فارسی | همدم، همنشین و مونس شاه؛ نظیر و همتای شاه؛ (به مجاز) بلند مرتبه |
شیانا | فارسی | پاداش دهنده جزا دهنده مرکب از شیان (جزا و پاداش) + الف فاعلی |
اسامی برای پسران با حرف ط:
طاها | عربی | طه، نگارش فارسی طه میباشد. |
اسامی برای پسران با حرف ع:
عارف | عربی | آن که از راه تهذیب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست مییابد، دانا، آگاه، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی |
عرشیا | عربی | ملکوتی آسمانی، مرکب از عرش + الف نسبت |
اسامی برای پسران با حرف ف:
فربد | فارسی | دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند، مناعت، بزرگی، نام پسرانه زیبا |
فرجاد | اوستایی،پهلوی | فاضل و دانشمند |
فرداد | فارسی | فر + داد، داده شکوه، زیبایی و جلال |
فرزاد | فارسی | زاده شکوه و جلال |
فرزام | فارسی | لایق، درخور، شایسته |
فرزان | فارسی | فرزانه، خردمند، عالم، دانشمند |
فرزین | فارسی | وزیر در بازی شطرنج |
فرشاد | فارسی | شادمان، مسرور، خوشحال، هم چنین به معنی روح و عقل، کره مریخ |
فرشید | فارسی | دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، درخشانتر، نام برادر پیران ویسه |
فرنود | فارسی | برهان،دلیل |
فرهاد | فارسی | از شخصیت های شاهنامه و از پهلوانان ایرانی جزو سپاه کیکاووس پادشاه کیانی، عاشق افسانهای شیرین |
فرهام | اوستایی،پهلوی | نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت |
فرهود | عربی | پسر زیبا، مرد درشت هیکل، شتابزده، این اسم در لغت نامه دهخدا به عنوان نام عربی ذکر شده است. |
فرید | عربی | یکتا، یگانه، بی نظیر |
فواد | عربی | دل،قلب |
اسامی برای پسران با حرف ک:
کارن | فارسی | شجاع و دلیر، نام فرزند کاوه آهنگر و هم چنین اسم سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم (گودرز) قیام کرد. |
کامران | فارسی | آن که در هر کاری موفق است، چیره، مسلط |
کامیار | فارسی | کامیاب، آنکه کام و نشاط دوست اوست، کامروا و پیروز |
کسرا | فارسی | کسری، معرب از فارسی، عربی شدهاسم فارسیخسرو، نام انوشیروان پادشاه ساسانی، فرزند قباد |
کوروش | فارسی | خورشید تابان، موی درهم پیچیده، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی |
کوشاد | فارسی | ریشه گیاهی خوشرنگ |
کیا | فارسی | پادشاه سلطان، حاکم، فرمانروا |
کیاراد | فارسی | پادشاه جوانمرد، مرکب از کیا به معنای سلطان و پادشاه و راد به معنای جوانمرد |
کیاشا | فارسی | شاهنشاه، شاه شاهان، مرکب از کیا (به معنی حاکم، سلطان، فرمانروا) + شا (مخفف شاه) |
کیان | فارسی | پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران |
کیانمهر | فارسی | مرکب از کیان (به معنای سرزمین یا جمع کی به معنی شاه) + مهر به معنی (محبت یا خورشید) دوستی شاهانه، محبت بزرگوارانه، خورشید سرزمین، آنکه در تمام سرزمین برجسته و نورانی و محبوب است است. |
کیانوش | فارسی | مرکب از کیان (به معنای سرزمین یا جمع کی به معنی شاه) + مهر به معنی (محبت یا خورشید) دوستی شاهانه، محبت بزرگوارانه، خورشید سرزمین، آنکه در تمام سرزمین برجسته و نورانی و محبوب است است. |
اسامی برای پسران با حرف م:
مارتیا | اوستایی - پهلوی | آدمی،انسان |
ماکان | عربی | آنچه بوده است. |
مانا | فارسی | ماندنی، پایدار؛ مانند و مانند بودن |
مانی | فارسی | اندیشمند |
ماهان | فارسی | نام پسر کیخسرو، پسر اردشیر، پسر قباد، نام یکی از شهرهای استان کرمان |
ماهور | کردی | تابناک، نوعی گل، نوایی در موسیقی |
مبین | عربی | روشنگر، آشکار کننده؛ آشکار، هویدا، روشن، نورانی |
متین | عربی | دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ استوار، محکم؛ از نامها و صفات خداوند |
مهدیار | فارسی،عربی | محافظ و نگهبانِ سرزمین و میهن |
مهیار | فارسی | ماهیار |
مهداد | فارسی | (مِه = مِهتر، بزرگتر + داد = داده) (به مجاز) بزرگزاده |
مهراب | فارسی | دارندهی جلوهی آفتاب و کسی که تابش مهر دارد. |
مهراد | فارسی | (مِه = مِهتر، بزرگتر + راد = جوانمرد)، جوانمرد مِهتر و بزرگتر |
مهران | فارسی | به معنی دارندهی مهر |
مهربد | فارسی | محافظ یا نگهبان مهربانی و محبت؛ (به مجاز) شخصِ مهربان |
مهرتاش | فارسی | (مِهر = مهربانی، محبت + تاش (ترکی))، روی هم به معنای هم مهر؛ (به مجاز) با محبت و مهربان |
مهرداد | فارسی | دادهی مهر، آفریده شدهی مهر؛ نام چهار تن از شاهان اشکانی |
مهرزاد | فارسی | زاده مهر |
مهزاد | فارسی | بزرگ زاده، شاهزاده |
مهیاد | فارسی | (مِه = مِهتر، بزرگتر + یاد)، تداعیگر مِهتری و بزرگی؛ (به مجاز) مِهتر و بزرگتر |
مهرسام | فارسی | پسر خونگرم و مهربان، مرکب از مهربه معنای مهربانی یا خورشید و سام به معنای آتش است. |
مهرشاد | فارسی | خورشاد، شادمهر، خورشید هدایت کننده |
اسامی برای پسران با حرف ن:
نویان | ترکی | امیر سپاه، شاهزاده، لقب سلاطین و بزرگان ترک |
نوید | فارسی | مژده، خبرخوش، بشارت |
نیما | فارسی | نام آور و نامور، در مازندرانی به معنی کمان است. |
اسامی برای پسران با حرف و:
واتیار | کردی | سخنگو |
وارتان | ارمنی | نام پسر بلاش اول پادشاه اشکانی |
واروژن | ارمنی | کبوتر نر |
اسامی برای پسران با حرف ه:
هوتن | فارسی | نیرومند، خوش اندام، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی |
هوداد | فارسی | نیک آفریده، داده خوب، داده نیک |
هوراد | فارسی | جوانمرد و با خدا، مرد نیک |
هوراز | کردی | دوست صمیمی |
هوفر | فارسی | مرکب از هو به معنای خوب بعلاوه فر به معنای شأن و شکوه و شوکت، شأن و شکوه نیک، شان و شوکت خوب |
هومن | فارسی | نیک اندیش |
هونام | فارسی | خوشنام، نیک نام |
هیراد | فارسی | کسی که چهرهای خوشحال و شاد دارد. |
هیرسا | فارسی | پارسا |
هیوا | کردی | امید |
اسامی برای پسران با حرف ی:
یاسین | عربی | نام سورهای در قرآن کریم |
یاشار | ترکی | جاویدان، همیشه زنده، زندگی کننده |
یکتا | فارسی | یگانه، بی نظیر، تنها |
یونا | عبری | به معنی خداوند میدهد، نام دیگر حضرتِ یونس (ع) |