تا نپنداري که دستان مي‌کنم

شاعر : انوري

اينکه از دست تو افغان مي‌کنمتا نپنداري که دستان مي‌کنم
جان خوشست اين ناخوشي زان مي‌کنمکارم از هجران به جان آورده‌اي
راست مي‌گويي که از جان مي‌کنمدوستي گويي نه از دل مي‌کني
پيش هرکس بر دل آسان مي‌کنمنفي تهمت را اگر دشوار عشق
از بن سي و دو دندان مي‌کنمبي‌لب و دندان شيرين تو صبر
کان به گل خورشيد پنهان مي‌کنمبر من از خورشيد هم پيداترست
رشوتي نو در گريبان مي‌کنمدامن از من درمکش تا هر دمت
هر زمانت گوهرافشان مي‌کنمزر ندارم ليکن از درياي طبع
جلوه‌ي اهل خراسان مي‌کنماهل شو در عشق تا چون انوريت