هر غم که ز عشق يار مي‌بينم

شاعر : انوري

از گردش روزگار مي‌بينمهر غم که ز عشق يار مي‌بينم
امروز يکي هزار مي‌بينمبيداد فلک از آنکه دي بودست
اکنون همه زخم خار مي‌بينمتا شاخ زمانه کي گلي زايد
بنگر که چه انتظار مي‌بينمدربند دمي که بي‌غمي باشم
صد دشمن آشکار مي‌بينمدر هر دل دوستي بناميزد
آري نه به اختيار مي‌بينمآن مي‌بينم که کس نمي‌بيند
گر پاي کس استوار مي‌بينمبا دست زمانه در جهان حقا
نام همه در شمار مي‌بينمگردون نه شمار با يکي دارد
کين کار نه پايدار مي‌بينمبا دهر مساز انوري کاري