اي بنده‌ي روي تو خداوندان

شاعر : انوري

ديوانه‌ي زلف تو خردمنداناي بنده‌ي روي تو خداوندان
آراسته رسته رسته دلبندانبازار جمال روي خوبت را
گريان و در انتظار دل خنداندر هر پس در مجاوري داري
ايام وفا نمي‌کند چندانچندين چه کني به وعده دربندم
گر خواهي وگرنه از بن دندانگويي مشتاب تا که وقت آيد
کان نيست نشان نيک پيونداناز خوي بدت شکايتي دارم
گفت اينت غم انوري سر و سندانهجرت به جواب آن پديد آمد