نام وصل اندر زباني افکني

شاعر : انوري

تا دلم را در گماني افکنينام وصل اندر زباني افکني
خويشتن را بر کراني افکنيراست چون جان بر ميان بندد دلم
هر زمان اندر جهاني افکنياز جهان آن دوست داري کاتشي
زلف چون در حلق جاني افکنيچشمت اندر تير بارانش افکند
بر سپهر غم قراني افکنيچون قرين شاديي خواهم شدن
در نواله‌ام استخواني افکنيگر کنم در عمر دنداني سپيد
گر نظر بر پاسباني افکنيپادشاهي در نکويي چت زيان
سايه گر بر آسماني افکنيطالعي داري که خورشيدي شود
بوک با نام و نشاني افکنيهجر را گويي که کار انوري
اينکه در پاي چناني افکنيبا سروکاري چنينش درخورست