ملک در خواب غفلتش بگذاشت

شاعر : انوري

ملکي چون تو هوشيار گرفتملک در خواب غفلتش بگذاشت
هين که خصمانت را خمار گرفتخيز و راي صبوح دولت کن
دي چو بگذشت حکم پار گرفتتا در امثال مردمان گويند
که نه گيتي نه روزگار گرفتروزگار تو باد در ملکي
روزگار آخر اعتبارگرفتملک هم بر ملک قرار گرفت
شاخ انصاف باز بار گرفتبيخ اقبال باز نشو نمود
عاقبت بر ملک قرار گرفتمدتي ملک در تزلزل بود
کز يمين ملک در يسار گرفتملک تاج‌بخش و تاج ملوک
وانکه ملکي به يک سوار گرفتآنچه ملکي به يک سوال بداد
آفتاب آسمان حصار گرفتصبع تيغيش چو از نيام بتافت
خانه‌ي زهره زو نگار گرفتعکس بزمش چو بر سپهر افتاد
ساحتش تيغ آبدار گرفترزم او را فلک تصور کرد
فکرتش نقش نوبهار گرفتبزم او را زمانه ياد آورد
گوهر خاک ازو وقار گرفتسايه‌ي حلم بر زمين افکند
گنبد چرخ ازو شرار گرفتشعله‌ي باس بر اثير کشيد
اين سه نام از تو افتخار گرفتملکا، خسروا، خداوندا
چرخ جود ترا شمار گرفتنه به انگشت عد و حصر قضا
بار حلم ترا عيار گرفتنه به معيار جزو و کل قدر
ملک عالم همان شعار گرفتهمه عالم شعار عدل تو داشت
که رکاب تو استوار گرفتپاي ملک استوار اکنون گشت
ملک ازين خطه گر کنار گرفتروز چند از سر خطا بيني
گرچه زاندازه بيش کار گرفتسايه بر کار خصم نفکندي
سر بخت تو در کنار گرفتخجل اينک به عذر باز آمد
انفرادي به اختيار گرفتهمتت بي‌ضرورتي دو سه روز
گوشه‌ي تخت شهريار گرفتگوشه‌اي از جهان بدو بگذاشت
تا به دستش زمانه مار گرفتتا به پايش زمانه خار سپرد
موکبت شکل لاله‌زار گرفتروز هيجا که از طراده‌ي لعل
صورت قهر کردگار گرفتکارزار از هزاهز سپهت
آب ناخورده پيشيار گرفتاز نهيب تو شير گردون را
هوس کوک و کوکنار گرفتفتنه را زارزوي خواب امان
کاثر خصمي تو خوار گرفتاي به خواري فتاده هر خصمي
چون دماغش ز مي بخار گرفتخصم اگر غره شد به مستي ملک
دامن ملک پايدار گرفتپاي در دامن امل بنداشت