ملک يوسف اي حاتم طي غلامت

شاعر : انوري

ملوک جهان جمله در اهتمامتملک يوسف اي حاتم طي غلامت
از آن بندگي مي‌کند خاص و عامتخداوند خاص و خداوند عامي
فلک چيست دروازه‌ي احتشامتجهان کيست پرورده‌ي اصطناعت
نه جز عدل در پادشاهي امامتنه جز بذل از شهرياري مرادت
لب سکه خندان ز شادي نامترخ خطبه رخشان ز تعظيم ذکرت
ظفر ماهي چشمهاي حسامتاجل پرتو شعلهاي سنانت
در اوتاد عالم طناب خيامتبر اطراف گردون غبار سپاهت
که زد بي‌نيازي علم گرد بامتبزن بر در خسروي کوس کسري
قيام و قعود از قعود و قيامتزهي فتنه و عافيت را هميشه
پگه زان کند بامدادان سلامتسلامت ز گيتي به پيش تو آمد
همه قطره گردد نيايد تمامتتو آن ابر دستي که گر هفت دريا
جهانيست از شکر در زير وامتعطا وام ندهي عجب اينکه دايم
گروهي نهند از ملوک کرامتگروهي نهند از کرام ملوکت
که زيبند اينها و آنها غلامتمن آنها ندانم همين دانم و بس
صليبش به هم در شکستي کلامتاگر لاي توحيد واجب نبودي
بس است اين يک آيت دليل دوامتمنافع رسان در زمين دير ماند
درو تا مقيمست باشد مقامتچو از تست نفع مقيمان عالم
جهان‌آفرين ساعتي بي‌نظامتجهاني تو گويي که هرگز ندارد
چو در بزم باشي خزاين حطامتچو در رزم راني مواکب فزونت
برون شد ز در چون درآمد مدامتبه فردوس بزم تو کوثر درآمد
تو مي خور چرا، مي نباشد حرامتچو از روي معني بهشتست بزمت
چو ساقي جرع باز ريزد ز جامتفلک ساغر ماه نو پيش دارد
اگر سوي گردون شود يک پيامتهمي بينم اي آفتاب سلاطين
که گوهر ثريا شود بر ستامتکه خاتم يماني شود در يمينت
که خيره است ازو خرمن مه غمامتتو خورشيد گردون ملکي و چترت
اگر چند در سايه گيرد مدامتعجب آنکه نور تو هرگز نپوشد
چو خلق عدم علت انتقامتنه‌اي منتقم زانکه امکان ندارد
که حالي نشد توسن چرخ رامتکجا شد عنان عناد تو جنبان
که حالي نشد کار ملکي به کامتکجا شد رکاب جهاد تو ساکن
چو باشد سخا دانه و عدل دامتبود هيچ ملکي که صيدت نگردد
مدار جهان باد بر صبح و شامتالا تا که صبح است در طي شامي
نه در سبزه‌ي خنجر سبز فامتمبادا که يک لاله‌ي فتح رويد
جز از سايه‌ي زرده‌ي تيزکامتمبادا که خورشيد نصرت برآيد