بر دوام تو دليلست قوي عدل تو زانک

شاعر : انوري

برنگردند ز هم تا به ابد عدل ودوامبر دوام تو دليلست قوي عدل تو زانک
چرخ را رايض اقبال تو مي‌دارد رامامن را بازوي انصاف تو مي‌بخشد زور
تيغ مريخ ابد مانده در حبس نيامچون همي بينم با پاس تو بر پنجم چرخ
نعمت اندک و آفاق رهين انعامدر سخا خاصيتي داري وان خاصيت چيست
پس از آن باز بيا وز تو درآموز اکرامچرخ را گو که بقدر کرمت هستي ده
راستي نيستم اندر خور تهديد و ملاميک سالست مرا از تو خداوند و در آن
وان نديدست که چندست و درو چيست حطامنه که در حکم فلک ملک جهان آمد و بس
بهر فردات جهان دگرش کو و کدامگيرم امروز به تو داد چو شب را بدهي
وي جهان را به وجود تو مباهات تماماي فلک را به بقاي تو تولاي بزرگ
کارهاشد همه با رونق و ترتيب و نظامبنده رادر دو مه از تربيت دولت تو
تا که در خدمت درگاه تو شد از خدامگشت در مجلس ارکان جهان از اعيان
چون گران‌سايه شد از بس که نمايد ابرامچون گران‌مايه شد از بس که ستاند تشريف
عرق از جود تو ميزايدش اکنون ز مسامظاهر و باطنش احسان تو بگرفت چنانک
تا از او در همه آفاق نشان باشد و نامعزم دارد که بجز نام تو هرگز نبرد
در مديح تو برو عيش جهان باد حرامگر جهان را ننمايد به سخن سحر حلال
نه به مداحي کان روي ندارد به سلامنيز دربان کسش روي نبيند پس از اين
لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خاممدتي بر در اين وز پي آن سودا پخت
رنگ حلواي سر کوي و گياه لب بامديد در جنب تو امروز که هستند همه
مثل راست چه قوت دهد از قوت لامسخن صدق چه لذت دهد از سوز سماع
تا عنان دوران در کف حکمست مدامتا زمام حدثان در کف دورست مقيم
فلک تيز عنان تا به ابد نرم لگامباد بر دست جنيبت‌کش فرمانت روان
دشمني را مرساناد قضا بر تو به کامدوستکام دو جهان بادي واندر دو جهان
وان متاباد مگر سوي رضاي تو زمامآن مپيچاد مگر سوي مراد تو عنان
مدت عمر تو چون عمر ابد بي‌فرجاممحنت خصم تو چون دور فلک بي‌پايان
عيش پدرام و همه ميل مدامت به مدامبخت بيدار و همه کار مقيمت به مراد
حبذا واسطه‌ي عقد شهور و اياممرحبا نو شدن و آمدن عيد صيام
بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرامخرم و فرخ و ميمون و مبارک بادا
کف دستش يد بيضا بنمايد به غماممجد دين بوالحسن عمراني آنکه به جود
وانکه سهمش ببرد رنگ ز روي بهرامآنکه فرش ببرد آب ز کار برجيس
اشهب و ادهم گيتيش بخايند لگامصاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب
موقف حشر بوددرگه بارش ز عوامروضه‌ي خلد بود مجلس انسش ز خواص
شرفي دارد خاص و کرمي دارد عامدولتي دارد طفل و خردي دارد پير
نطفه را صورت انسي همه اندر ارحاماز پي کثرت خدام تو بخشنده قوي
جوف را کسوت اصوات همي در اوهاموز پي شرح اثرهاي تو پوشند نفوس
وحش از نعمت فيض تو چرد گردکناممرغ در سايه‌ي امن تو پرد گرد هوا
طاير و واقع گيتيش درآيند به داماگر از جود تو گيتي به مثل به دام نهد
باز در دوش کشد غاشيه‌ي کبک و حمامهر کجا غاشيه‌ي منهي پاس تو برند
کشتگان را ديت از گرگ بخواهند اغنامهر کجا حاشيه‌ي مهدي عدل تو رسيد
عامل از عجز همي طرح کند بر ايتامدر غناييست جهان از کرم او که زکوة
نفخه‌ي صور نشورش ندهد روز قيامهر کرا چرخ به تيغ سخطش کرد هلاک
جگرش تر نکند چرخ جز از آب حسامهر کرا از تف کينش عطشي دارد قضا
وي ترا خواجه‌ي هفت اختر سياره غلاماي ترا گردش نه گنبد دوار مطيع
مايه‌ي حلم و وقار تو فزون از آرامپايه‌ي قدر و کمال تو برون از جنبش
خواهد از قدر رفيع تو فلک مرتبه وامکند از راي مصيبت تو ملک فائده کسب
خطوات قلمت خط خطا بر احکامتويي آن کس که کشيده است بر اوراق فلک
معني مه ز کلام آمده در تحت کلاممه ز دور فلکي زير فلک راست چنانک
بلي از پرده‌ي ابداع برون نيست مقامنيست برتر ز کمال تو مقامي معلوم
مستعار کرم تست نماي اجساممستفاد نظر تست بقاي ارواح
داغ طوع تو نهادست قدر بر دد ودامدست تو حکم تو گشادست قضا بر شب و روز
حزم در سلک رضاي تو کشيدند اجرامحکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک
ياد بزم تو خورد زهره چو بردارد جامشرح رسم تو کند تير چو بردارد کلک