برنگردند ز هم تا به ابد عدل ودوام | | بر دوام تو دليلست قوي عدل تو زانک |
چرخ را رايض اقبال تو ميدارد رام | | امن را بازوي انصاف تو ميبخشد زور |
تيغ مريخ ابد مانده در حبس نيام | | چون همي بينم با پاس تو بر پنجم چرخ |
نعمت اندک و آفاق رهين انعام | | در سخا خاصيتي داري وان خاصيت چيست |
پس از آن باز بيا وز تو درآموز اکرام | | چرخ را گو که بقدر کرمت هستي ده |
راستي نيستم اندر خور تهديد و ملام | | يک سالست مرا از تو خداوند و در آن |
وان نديدست که چندست و درو چيست حطام | | نه که در حکم فلک ملک جهان آمد و بس |
بهر فردات جهان دگرش کو و کدام | | گيرم امروز به تو داد چو شب را بدهي |
وي جهان را به وجود تو مباهات تمام | | اي فلک را به بقاي تو تولاي بزرگ |
کارهاشد همه با رونق و ترتيب و نظام | | بنده رادر دو مه از تربيت دولت تو |
تا که در خدمت درگاه تو شد از خدام | | گشت در مجلس ارکان جهان از اعيان |
چون گرانسايه شد از بس که نمايد ابرام | | چون گرانمايه شد از بس که ستاند تشريف |
عرق از جود تو ميزايدش اکنون ز مسام | | ظاهر و باطنش احسان تو بگرفت چنانک |
تا از او در همه آفاق نشان باشد و نام | | عزم دارد که بجز نام تو هرگز نبرد |
در مديح تو برو عيش جهان باد حرام | | گر جهان را ننمايد به سخن سحر حلال |
نه به مداحي کان روي ندارد به سلام | | نيز دربان کسش روي نبيند پس از اين |
لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خام | | مدتي بر در اين وز پي آن سودا پخت |
رنگ حلواي سر کوي و گياه لب بام | | ديد در جنب تو امروز که هستند همه |
مثل راست چه قوت دهد از قوت لام | | سخن صدق چه لذت دهد از سوز سماع |
تا عنان دوران در کف حکمست مدام | | تا زمام حدثان در کف دورست مقيم |
فلک تيز عنان تا به ابد نرم لگام | | باد بر دست جنيبتکش فرمانت روان |
دشمني را مرساناد قضا بر تو به کام | | دوستکام دو جهان بادي واندر دو جهان |
وان متاباد مگر سوي رضاي تو زمام | | آن مپيچاد مگر سوي مراد تو عنان |
مدت عمر تو چون عمر ابد بيفرجام | | محنت خصم تو چون دور فلک بيپايان |
عيش پدرام و همه ميل مدامت به مدام | | بخت بيدار و همه کار مقيمت به مراد |
حبذا واسطهي عقد شهور و ايام | | مرحبا نو شدن و آمدن عيد صيام |
بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرام | | خرم و فرخ و ميمون و مبارک بادا |
کف دستش يد بيضا بنمايد به غمام | | مجد دين بوالحسن عمراني آنکه به جود |
وانکه سهمش ببرد رنگ ز روي بهرام | | آنکه فرش ببرد آب ز کار برجيس |
اشهب و ادهم گيتيش بخايند لگام | | صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب |
موقف حشر بوددرگه بارش ز عوام | | روضهي خلد بود مجلس انسش ز خواص |
شرفي دارد خاص و کرمي دارد عام | | دولتي دارد طفل و خردي دارد پير |
نطفه را صورت انسي همه اندر ارحام | | از پي کثرت خدام تو بخشنده قوي |
جوف را کسوت اصوات همي در اوهام | | وز پي شرح اثرهاي تو پوشند نفوس |
وحش از نعمت فيض تو چرد گردکنام | | مرغ در سايهي امن تو پرد گرد هوا |
طاير و واقع گيتيش درآيند به دام | | اگر از جود تو گيتي به مثل به دام نهد |
باز در دوش کشد غاشيهي کبک و حمام | | هر کجا غاشيهي منهي پاس تو برند |
کشتگان را ديت از گرگ بخواهند اغنام | | هر کجا حاشيهي مهدي عدل تو رسيد |
عامل از عجز همي طرح کند بر ايتام | | در غناييست جهان از کرم او که زکوة |
نفخهي صور نشورش ندهد روز قيام | | هر کرا چرخ به تيغ سخطش کرد هلاک |
جگرش تر نکند چرخ جز از آب حسام | | هر کرا از تف کينش عطشي دارد قضا |
وي ترا خواجهي هفت اختر سياره غلام | | اي ترا گردش نه گنبد دوار مطيع |
مايهي حلم و وقار تو فزون از آرام | | پايهي قدر و کمال تو برون از جنبش |
خواهد از قدر رفيع تو فلک مرتبه وام | | کند از راي مصيبت تو ملک فائده کسب |
خطوات قلمت خط خطا بر احکام | | تويي آن کس که کشيده است بر اوراق فلک |
معني مه ز کلام آمده در تحت کلام | | مه ز دور فلکي زير فلک راست چنانک |
بلي از پردهي ابداع برون نيست مقام | | نيست برتر ز کمال تو مقامي معلوم |
مستعار کرم تست نماي اجسام | | مستفاد نظر تست بقاي ارواح |
داغ طوع تو نهادست قدر بر دد ودام | | دست تو حکم تو گشادست قضا بر شب و روز |
حزم در سلک رضاي تو کشيدند اجرام | | حکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک |
ياد بزم تو خورد زهره چو بردارد جام | | شرح رسم تو کند تير چو بردارد کلک |