مبارک باد و ميمون باد و خرم
شاعر : انوري
همايون خلعت سلطان عالم | | مبارک باد و ميمون باد و خرم | مبارک باشد و ميمون و خرم | | بلي خود خلعت سلطان بهرحال | که حد و قدر آن کاريست معظم | | ترا بيرون ز تشريف شهنشاه | که نه قدرش بود از قدر تو کم | | نيارد داد گردون هيچ دولت | و يا در نهي تو تاخير مدغم | | ايا در امر تو تعجيل مضمر | مخر عهد و در فرمان مقدم | | مقدم عهد و در دولت مخر | جهان را حزم تو بنياد محکم | | فلک را قدر تو والا ذعالي | کند سهم تو سور زهره ماتم | | کند امن تو آب فتنه تيره | چه جاي اين حديثست آسمان هم | | زمين تاب عنان تو ندارد | نهادست از تحير دست بر هم | | ستم تا پاي عدلت در ميان بست | دلت را خواستم گفتن زهي يم | | کفت را خواستم گفتن زهي ابر | که ما را اندرين حکميست ملزم | | قضا گفتا معاذالله مگو اين | کفش را گفتهام جود مجسم | | دلش را گفتهام عقل مجرد | تصرفهاي کلکت را مسلم | | به قدرت آسماني زان زمين شد | قرار ملک سطان معظم | | ز کلک بيقرار تست گويي | حديث رستمست و رخش رستم | | نباشد منتظم بيکلک تو ملک | که در عمر آن نکردست از کف و دم | | به کلک و راي در ملک آن کني تو | به ايجاب دعا عيسي مريم | | به اعجاز عصا موسي عمران | چه اندر دست ديوان خاتم جم | | چه اندر صدر تو ديوان طغري | هميشه خشکسال آز را نم | | تويي کز فتح باب دست تو هست | ز داروخانهي خلق تو مرهم | | جراحتهاي آسيب فلک را | همه آفاق را در شادي و غم | | همه اسلام رادر راحت و رنج | دهد يسر از يسارت نقش خاتم | | برد يمن از يمينت نوک خامه | کريم ابن کريمي تا به آدم | | چو تو در دور آدم کس نديدست | بنيآدم به کرمنا مکرم | | غرض ذات تو بود ارنه نگشتي | زبانم هست در نعت تو ابکم | | بيانم هست از وصف تو عاجز | تويي مانند تو والله اعلم | | سخن کوتاه شد گر راست خواهي | نه صبح اشهب و نه شام ادهم | | الا تا از خم گردون برون نيست | مبادا پشت اقبال ترا خم | | مبادا صبح تاييد ترا شام | چو از روي تناسب زير با بم | | ابد با مدت عمرت هم آواز | فروتر بارگاهت چرخ اعظم | | کمينه پاسبانت بخت بيدار | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}