اختيار ملوک هفت اقليم

شاعر : انوري

تاج دين خداي ابراهيماختيار ملوک هفت اقليم
باز در صدر ملک گشت مقيمباز بر تخت بخت کرد مقام
فلک ملک را ز ديو رجيمکرد خالي شهاب کلکش باز
تا جهاني بدو کند تسليمصدر ملکش فلک مسلم کرد
به مشام فلک برند نسيمزود کز عدل او صبا و دبور
وانکه شبهش عزيز و مثل عديمآنکه قدرش رفيع و راي منير
نه جوابش در احترام سقيمنه سالش در انتقام درشت
ابر نيسان شود هواي عقيمجودش ار والي جهان گردد
خون شود ژاله‌ي سحاب از بيمسهمش ار بانگ بر زمانه زند
تشنه ميرد در آب ماهي شيمگر سموم سياستش بوزد
روح يابد ازو عظام رميمور نسيم عنايتش بجهد
حکمت صرف خوانمش نه حکيمعقل خواندش حکيم بازش گفت
کرم محض گويمش نه کريمدهر گفتش کريم بازش گفت
آنچه معلوم کس نشد تعليمکلک او داد نفس انسي را
آنچه مفهوم کس نشد تفهيمذهن او داد عقل کلي را
کوه دريا بود به عبره سليمدرگذر از طلايه‌ي عزمش
آب و آتش بود حرون و حليمبا وقار و سياستش در ملک
وي به قدرت بر آسمان تقديماي به رايت بر آفتاب مزيد
فلکي در جلالت و تعظيمخردي در کفايت و دانش
روح با لطف تو کثيف و جسيمکوه با حلم تو خفيف و لطيف
نه به طبع اندرت خطال ذميمنه به وجود اندرت عطاي رکيک
با کمال تو خرد عرش عظيمبر بقاي تو کند تيغ اجل
که جهان را ز فتنه گشت حريمحرم عدل تو چنان ايمن
که فلک را به وعده خوانده ليموعده‌ي فضل تو چنان صادق
فکرتت آگه از حديث و قديمهمتت برتر از حدوث و قدم
قلمت نايب عصاي کليمنفست وارث دعاي مسيح
واندرو صد هزار در يتيمنوک کلک تو بحر مسجور است
واندرو سعد و نحس هفت اقليملوح ذهن تو لوح محفوظست
نشود نقطه قابل تقسيمجز به انگشت ذهن و فطنت تو
کيست برتر ز تو خداي عليمهرچه معلوم تو فرود تواند
بشکند پنجه‌ي چنار از سيمابر را گر کف تو مايه دهد
نعمتت امتلا دهد ز نعيممعده‌ي آز را به وقت سال
عنف تو سرنگون کشد به جحيمجان بدخواه تو به روز اجل
آتش کين تو عذاب اليمآب رفق تو شد شراب طهور
روح را چون بدن زند به دو نيمتيغ کينت نغوذبالله ازو
شين پس از سين و حا فرود از جيمتا که از روي وضع نقش کنند
بر دلش تنگتر ز حلقه‌ي ميمپشت خصمت جو جيم باد و جهان
مدتت را زمانه باد نديمدولتت را کمال باد قرين
طبل خصمت بمانده زير گليمکوس تو بر فلک رسيده و باز
که تولا بدو کند تقويماختيارات تو چنان مسعود