زاغ را طاوس گردد بچه اندر آشيان

شاعر : انوري

آفتاب راي تو گر روشني کمتر دهدزاغ را طاوس گردد بچه اندر آشيان
گر ز خاک نهروان آيد خلاف تو پديدقيرگون گردد جهان از قيروان تا قيروان
کرد زهر چشم تو بر سيستان روزي گذرنهر خون گردد ز شمشير تو شهر نهروان
حزم تو حصن رزانت را بود چون کوتوالزان شد از خار سليب آکنده ريگ سيستان
اي گران زخم سبک حمله به روز معرکهعزم تو سيل صيانت را بود چون ديده‌بان
اي به نيک اختر شده هم سلف سلطان جهانبنده‌ات کيسه سبک دارد همي نرخ گران
حور و غلمان بر مبارک عقد تو گاه نثاراز وفاق تست اکنون خلق عالم شادمان
عقد تو گشتست عقد مملکت را واسطهتحفها برده ز شادي يکدگر را در جنان
خطبه‌ي تو بوده اندر نيکنامي معجزهسور تو گشتست لفظ تهنيت را ترجمان
بود خواهد عقد تو در عقد چون دنيا و دينوصلت تو گشته اندر شادکامي داستان
گاه خطبه خواندن تزويج فرخ فال تورفت خواهد عهد تو در عهده‌ي امن و امان
عقد تو عين عقيدت بود خواهد روز و شببر تنت بوده نثار رحمت از هفت آسمان
زير طاق عرش طاوس ملايک جبرئيلسور تو عين سرور و شادماني جاودان
هم بر آن طالع که با زهرا علي و مرتضياز نثار تو شده ياقوت پاش و درفشان
مه به تسديس زحل کرده نظر با آفتابوصلتي کردي به توفيق خداي مستعان
نوزده روز از مه روزه گذشته روز نيکوصلتي کردي به رسم بخردان باستان
خاندان خان و سلطان از تو زينت يافتنداختياري بود کان باشد ز بهروزي نشان
خاندان خان به تو آباد خواهد گشت ازآنککز تو خواهد گشت معمور اين دو ميمون خاندان
اي عطاهاي بزرگت اصل رزق مرد و زنخان به تو تسليم کرد و جان به تو پرداخت خان
عز دين مسعود فرخ را تو فرخ اختريوي سخنهاي لطيفت انس انس و جان جان
خصم با سلطان نداند در جهان پهلو زدندختر فرخ هميشه بر تو بوده مهربان
هرکجا سلطان بود با او تو باشي همرکابتا تو سلطان جهان را بود خواهي پهلوان
رايت تدبير تو گيرد سپهر اندر سپهرهرکجا سلطان رود با او تو باشي هم‌عنان
از کفايت شد کف تو ضامن ارزاق خلقمرکب اقبال تو گيرد عنان اندر عنان
زاغ اگر بر نام تو در آشيان بيضه نهدضامني کورا بود توفيق در ضمن ضمان