اي رفته به فرخي و فيروزي

شاعر : انوري

باز آمده در ضمان به‌روزياي رفته به فرخي و فيروزي
در باغ مصاف کرده نوروزيبر لاله‌ي رمح و سبزه‌ي خنجر
يک ساعت در کمان تو گوزيچون تير نهاده کار عالم را
يزدان همه نصرتت کند روزيتو ناصر ديني و ازين معني
صف مي‌دري و جگر همي دوزيدر حمله درنده‌اي و دوزنده
چون مشعله‌ي سنان بيفروزيپروانه سمندر ظفر باشد
آنجا که به لعب اسب کين‌توزيفرزين بنهي به طرح رستم را
آنرا که تو بازيي بياموزيصد شه به پياده پي براندازد
تا خرمن فتنها همي سوزيمي‌ساز به اختيار من بنده
مي خور به مراد خود شبانروزياي روز مخالفانت شب گشته
فتحت ز حشم نصرت از حواشياي کرده ز تيغت فلک تحاشي
بر جمله‌ي آفاق بي‌تحاشيپيروزي و شاهي ترا مسلم
يکسان شده از روي خواجه تاشيدر بندگي تو سپهر و ارکان
بهرام فلک را وثاق باشيهندوي تو يعني که جرم کيوان
روباه درت آسمان خراشيپيشاني شير فلک خراشد
وز دامن همت ستاره پاشياز سايه‌ي رايت زمانه پوشي
قادر که شدي بر سخن تراشيگر هندسه‌ي مدح تو نبودي
آن روز مبادا که تو نباشياي روز جهان از تو عيد دولت