قطعه‌ي صدر اجل قاضي قضاة شرق و غرب

شاعر : انوري

آنکه بر عالم نفاذ او قضاي ديگرستقطعه‌ي صدر اجل قاضي قضاة شرق و غرب
دين و ملت را مکانش چون عرض را جوهرستخواجه‌ي ملت حميدالدين که از روي قوام
روز بارش از عداد پرده‌داران درستآنکه قاضي فلک يعني که جرم مشتري
چاکران حضرتي کو را چو من صد چاکرستچاکران حضرتش نزد من آوردند دي
کز عزيزي راست همچون ديدگانم در سرستچون نهادم بر سر و بر ديده آن تشريف را
تارک از دهشت همي گفت اين چه تاج و افسرستديده از حيرت همي گفت اين چه کحل و توتياست
عقل گفت اي هرزه‌گو اين درج تا سر گوهرستبر زبانم رفت کين درج سراسر نکته‌بين
کانچه عالي راي ملک‌آراي معني پرورستزان سخن پروردنم يکبارگي معلوم شد
آتشي آمد که دودش جمله آب کوثرستخاطر وقادش اندر نسبت آب سخن
گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترستعالم معنيش خواندم عالمم خاموش کرد
چون از اين بدبخت شد انصاف از آن نيک‌اخترستمهر و کينش موجب بدبختي و نيک‌اختريست
آهوان چين و ماچين را چراگه عسکرستاز خط شيرينش اندر فکرتم کايا مگر
گفت پندارم که بحري پر ز مشک و شکرستبا خرد گفتم تواني گفت اين اعجوبه چيست
يادگاري از لب معشوق و زلف دلبرستعشق ازو به گفت گفتا نيک دور افتاده‌اند
نظم و خطت بر نبوت حجت پيغامبرستدير زي اي آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال