آنکه بر عالم نفاذ او قضاي ديگرست | | قطعهي صدر اجل قاضي قضاة شرق و غرب |
دين و ملت را مکانش چون عرض را جوهرست | | خواجهي ملت حميدالدين که از روي قوام |
روز بارش از عداد پردهداران درست | | آنکه قاضي فلک يعني که جرم مشتري |
چاکران حضرتي کو را چو من صد چاکرست | | چاکران حضرتش نزد من آوردند دي |
کز عزيزي راست همچون ديدگانم در سرست | | چون نهادم بر سر و بر ديده آن تشريف را |
تارک از دهشت همي گفت اين چه تاج و افسرست | | ديده از حيرت همي گفت اين چه کحل و توتياست |
عقل گفت اي هرزهگو اين درج تا سر گوهرست | | بر زبانم رفت کين درج سراسر نکتهبين |
کانچه عالي راي ملکآراي معني پرورست | | زان سخن پروردنم يکبارگي معلوم شد |
آتشي آمد که دودش جمله آب کوثرست | | خاطر وقادش اندر نسبت آب سخن |
گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترست | | عالم معنيش خواندم عالمم خاموش کرد |
چون از اين بدبخت شد انصاف از آن نيکاخترست | | مهر و کينش موجب بدبختي و نيکاختريست |
آهوان چين و ماچين را چراگه عسکرست | | از خط شيرينش اندر فکرتم کايا مگر |
گفت پندارم که بحري پر ز مشک و شکرست | | با خرد گفتم تواني گفت اين اعجوبه چيست |
يادگاري از لب معشوق و زلف دلبرست | | عشق ازو به گفت گفتا نيک دور افتادهاند |
نظم و خطت بر نبوت حجت پيغامبرست | | دير زي اي آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال |