در جهان چندان که گويي بي‌شمار

شاعر : انوري

نيستي و محنت و ادبير هستدر جهان چندان که گويي بي‌شمار
نفرت آهو و خشم شير هستوز فلک چندان که خواهي بي‌قياس
زين قياسش کن که اندر زير هستگر ز بالاي سپهر آگه نه‌اي
کافرم گر جز قناعت سير هستدورها بگذشت بر خوان نياز
چرخ گفتا زين تمني دير هستنام آسايش همي بردم شبي
\Nگفتمش چون گفت آن اندر گذشت