در جهان چندان که گويي بيشمار شاعر : انوري نيستي و محنت و ادبير هست در جهان چندان که گويي بيشمار نفرت آهو و خشم شير هست وز فلک چندان که خواهي بيقياس زين قياسش کن که اندر زير هست گر ز بالاي سپهر آگه نهاي کافرم گر جز قناعت سير هست دورها بگذشت بر خوان نياز چرخ گفتا زين تمني دير هست نام آسايش همي بردم شبي \N گفتمش چون گفت آن اندر گذشت