صفي‌الدين موفق را چو بيني

شاعر : انوري

بگويش کانوري خدمت همي گفتصفي‌الدين موفق را چو بيني
همي گفت اي به گاه خواجگي زفتهمي گفت اي به وقت کودکي راد
بگو در وصف تو دري همي سفتاگر از من بپرسد کو چه مي‌کرد
که آمد گنبد پيروزه را جفتبه وصف حجره‌ي پيروزه در بود
سواد شب ز چشمم ذره ننهفتبه شب گفت اندرو بودم ز نورش
بهاري تا به روز حشر نشکفتغلو مي‌کرد کز حسنش زمين را
صبا از تاب زلفش فرش مي‌رفتسحاب از آب چشمش صحن مي‌شست
که هيزم نيست چون آتش برآشفتدرين بود انوري کامد غلامش
که بر چارم فلک طنزش زند سفتمرا گفت از چهار انگشت مردم
زمستاني چو خر در گل همي خفتبه استدعاي خرواري دو هيزم