جور يکسر جهان چنان بگرفت
شاعر : انوري
که همي بوي عدل نتوان برد | | جور يکسر جهان چنان بگرفت | ميشناسم که فاعليست نه خرد | | وز بزرگي که نفس حادثه راست | که ره جور جابران بسپرد | | وز طريق دگر شناختهام | تختهي ديگران چرا بسترد | | ماند يک چيز اينکه او چو بکرد | نه همه صاف به که بعضي درد | | نه همه مغز به که لختي پوست | چون کلاهي ببايدش زد و برد | | ور تو بر اتفاق و بخت نهي | نه در اين ماجرا کم است از کرد | | عقل آغاز کار کم نکند | خويشتن را شريک ملک شمرد | | وانکه قسمي به خويشتن بربست | وقت تسليم هم قدم نفشرد | | وانکه دست از چرا و چون بکشيد | تا نبايد عنان به ديو سپرد | | خواجه داني که چيست حاصل کار | متحير همي ببايد مرد | | متفکر همي ببايد زيست | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}