اي خداوندي که از درياي دستت روزگار

شاعر : انوري

آز مفلس را چو کان تا جاودان قارون کنداي خداوندي که از درياي دستت روزگار
در اين بيجاده و بيجاده‌ي آن خون کندگر سموم قهر تو بر بحر و کان يابد گذر
شعله‌ي او فعل آب دجله و جيحون کندور نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد
زشت و خوب از هم جدا و خير و شر موزون کندکلک تو ميزان حشر آمد که در بازار ملک
کو به تنهايي همي ترتيب عالم چون کندعقل را حيرت همي آيد ز کلکت گاه‌گاه
کز بزرگي نسخ آيتهاي گوناگون کنددانکه تشريف خداوند خراسان آيتيست
کسوت خود را شبي گر تحفه‌ي گردون کندپاسبانش ز انبساط نسبت همسايگي
در زمان دراعه‌ي کحلي ز سر بيرون کنداز نشاط اينکه اين تشريف خدمتگار اوست
آنکه روز عالمي ذکري همي ميمون کندگرنه اين بودي روا بودي که در تشريف تو
پايگاه کعبه را کسوت کجا افزون کنداز ولوع خويش بر مدح تو ناگه گفتمي
همچنين خدمت کند از جان همي کاکنون کندشادبادي تا جهان صد سال ديگر بر درت
صبر کار تو خوب و زود کنددوستي گفت صبر کن ايراک
کار بهتر از آنکه بود کندآب رفته به جوي باز آيد
ماهي مرده را چه سود کندگفتم آب ار به جوي باز آيد