اي خداوندي که از درياي دستت روزگار شاعر : انوري آز مفلس را چو کان تا جاودان قارون کند اي خداوندي که از درياي دستت روزگار در اين بيجاده و بيجادهي آن خون کند گر سموم قهر تو بر بحر و کان يابد گذر شعلهي او فعل آب دجله و جيحون کند ور نسيم لطف تو بر آتش دوزخ وزد زشت و خوب از هم جدا و خير و شر موزون کند کلک تو ميزان حشر آمد که در بازار ملک کو به تنهايي همي ترتيب عالم چون کند عقل را حيرت همي آيد ز کلکت گاهگاه کز بزرگي نسخ آيتهاي گوناگون کند ...