آسمان آن بخيل بدفعلست

شاعر : انوري

که ازو جز که فعل بد نجهدآسمان آن بخيل بدفعلست
هرگز از دست او به جان نرهدنان و آبش مخور که هرکه خورد
مشتکي جو به نزد او بنهدخاک از او به که گر کسي به مثل
پس به هر دانه بيست باز دهدچون کريمان از او قبول کند
که کمال تو نور خور ندهدخسروا آب آسمان نشود
شد چنين عمر او نظر ندهدلقمه‌ي بي جگر نمي‌يابم
که يکي گرده بي‌جگر ندهدگرده‌گاه جهان شکافته باد
که به بيمار گل شکر ندهدملک‌الموت را ملامت نيست
اين اشارت به تو ضرر ندهدتو جهان نيستي جهانداري
توبده شايد از قدر ندهدتو بکن زيبد ار قضا نکند
تافلک را قبا کمر ندهدکمر عمر تو مبادا سست
سکه از دوستي به زر ندهدنقش نام زمانه افروزت
خشم تو مايه‌ي سقر ندهدکافران را چه باک باشد اگر
حبذا گر دهد وگر ندهدداد بنده نمي‌دهد در تو
کار او بود اگر وگر ندهدجود تو حق از آن فراوانست
که به کشت طمع مطر ندهددست ميمون تو از آن دستست
دهد و نصرت وظفر ندهدواي آن رزمگه که حمله‌ي تو
عقل مشاطگي به خر ندهدجز تو کس را نشايد آدم گفت
جز به اندازه درد سر ندهدگرچه بسيار درد دل دارد
که به سالي هزار برندهدحرمت تو نه آن درخت بود
که به چشم هنر بصر ندهدخاک در گاه تو نه آن سرمه است