اي حکم ترا قضاي يزدان

شاعر : انوري

داده چو قدر گشادنامهاي حکم ترا قضاي يزدان
لوحست و کفايت تو خامهتو عمده‌ي ملکي و ممالک
پيش سخط تو بارنامهدر خاک نهاده آب و آتش
حاشا فلک کبود جامهدر جنب کفت سياه‌کامه است
با عيش چنان مع‌الغرامهآن شب که در آن جناب ميمون
بوديم چه خاصه و چه عامهدر حجر گک نصير خباز
وز باده دماغ پر شمامهاز چنگ خيال پر سماتي
در کسوت جبه و عمامهبر دست چپم يگانه‌اي بود
ما را بدو وعده شادکامهاو را بطلب بگو چه کردي
ساکن چو سمندر و نعامهدر آتش صبر چند باشم
هم سرکه بده هم آبکامهاين قصه چنين بر آب منويس