اي به تدبير قطب آن گردون

شاعر : انوري

که ز تقدير ساختست جدياي به تدبير قطب آن گردون
غوطها خورده در تموج خويوي ز تشوير خاطرت خورشيد
همه با مکنت تو ادني شييءهرچه مکنون خطه‌ي اشياست
که نگنجد در انقيادش کيحکمت اندر نفاذ گشته چنان
که کند دور روزگارش طيظل جاهت از آن کشيده‌ترست
که برد مسرع ضميرش پيسير حکمت از آن سريع‌ترست
نشود هيچ‌کس خراب از ميگر تقلد کني عمارت عصر
اختصاص خلقته بيديآدم از نسبت وجود تو يافت
آب گردد روان صاحب ريچون عنان قلم روان کردي
خاک بوسد عظام حاتم طيچون رکاب کرم گران کردي
چون جدا کرد اخطل از اخطيقدرتت گفت روز عرض الست
همتت گفت قد ضمنت عليکاي علي خرج اين حشم برگيست
بر سبيل سوئال مطلب ايدوش با آسمان همي گفتم
روي سوي تو کرد و گفتا ويکه مدار حيات عالم کيست
هيچ داني که مي چه گويي هيگفتم اين را دليل بايد گفت
و من الماء کل شيء حيمير آبست و حق همي گويد
در بهار و تموز و آذر و ديتا که ني را چو سرو نيست قوام
پاي تا سر کمر ببسته چو نيباد پيشت جهان چو سرو به پاي
همچو بر کرم قز تراکم قيپوست بر دشمنت کفن گشته
که از ديدنش ديده حيران شديمرا سعد دين داد پيراهني
تن مرد پوشيده عريان شديز فرسودگي وقت پوشيدنش
به اندازه‌ي تن گريبان شديبه هرجا که آسيب سريافتي