اي رفته به فرخي و فيروزي

شاعر : انوري

باز آمده در ضمان بهروزياي رفته به فرخي و فيروزي
در باغ مصاف کرده نوروزياز لاله‌ي رمح و سبزه‌ي خنجر
يک ساعته در کمان تو کوزيچون تير نهاده کار عالم را
يزدان همه نصرتت کند روزيتو ناصر ديني و ازين معني
صف مي‌دري و جگر همي دوزيدر حمله درنده‌اي و دوزنده
چون مشعله‌ي سنان برافروزيپروانه سمندر ظفر باشد
آنجا که به لعب اسب کين توزيفرزين بنهي به عرصه رستم را
آنرا که تو بازيي درآموزيصد شه به پياده‌اي براندازد
تا خرمن فتنها همي سوزيمي‌ساز به اختيار من بنده
مي‌خور به مراد دل شبانروزياي روز مخالفانت شب گشته