تو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم

شاعر : انوري

بي‌وسيلت نتواني که بدرها پوييتو اگر شعر نگويي چه کني خواجه حکيم
که خلاصي دهد از جاهلي و بدخوييمن اگر شعر نگويم پي کاري گيرم
تو همه روز رخ آز به خون مي‌شوييمن همه شب ورق زرق فرو مي‌شويم
کانچه من جويم از اين عمر تو آن کي جوييقيمت عمر من و عمر تو يکسان نبود
بوي آن مي‌برم الحق تو همانا اوييباد رنگين بدل عمر که در خانه نهند
حاصل از عمر تو آنست که شعري گوييضايع از عمر من آنست که شعري گويم