نه هفته‌ايست، نه ماهي، که رفته‌اي زبر ما

شاعر : اوحدي مراغه اي

نهفته نيست کزين غم چه ديده چشم تر مانه هفته‌ايست، نه ماهي، که رفته‌اي زبر ما
هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما؟زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا
محبت تو سرشک دو ديده بر کمر مابدان کمر نرسد دست من، ولي برساند
که راحت همه گشت و جراحت جگر مالبت که از همه گيتي پسند ماست، نگه کن
کز آسمان وصالي بتافتي قمر ما؟ز ظلمت شب هجران به زحمتيم، چه بودي
تو از تامل ايشان بدوختي نظر ماز روي خوب شکيبم نبود و صورت خوبان
بيا، که مهر تو غايب نمي‌شود زبر مانموده‌اي که: چو غايب شوند مهر نماند
بر آستان تو ممکن نمي‌شود گذر ماستم ببين تو که: ديگر ز گفت و گوي رقيبان
که: چيست حال دل اين غريب پي سپرما؟عجب که ياد نکردي ز اوحدي و نگفتي