چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد

شاعر : اوحدي مراغه اي

دستم ز غم به جامه دريدن در اوفتدچون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد
ماهش چو مشتري به خريدن در اوفتدگر پرتوي ز روي تو افتد بر آسمان
حالي به قد سرو خميدن در اوفتدور قامتت به باغ درآيد، ز شرم او
روزي که اتفاق پريدن در اوفتدپرواز مرغ جان نبود جز به کوي تو
آن ساعتي که فرصت ديدن در اوفتدجان کمترين نثار تو باشد ز دست ما
وقتي گرت مجال شنيدن در اوفتددانم که: بر حکايت من رحمت آوري
چون اوحدي به کوچه دويدن در اوفتدخلوت نشين خيال تو گر در دل آورد