ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندي

شاعر : اوحدي مراغه اي

به شرط آنکه در آن زلف دلستان بنديببر دل از همه خوبان، اگر خردمندي
ضرورتست که از ديگران فرو بنديهر آن نظر که به ديدار دوست کردي باز
حديث عشق رها کن، که سست پيوندياگر به تيغ ترا مي‌توان بريد از دوست
که پيش اهل حقيقت به خويش مي‌خنديو گر چو شمع نمي‌گردي از غمش، بنشين
هنوز قاصرم از شرح آرزومنديهزار نامه به خون جگر سيه کردم
به خشم اگر چه مرا از نظر بيفگنديبيا، که جز تو نظر بر کسي نيفگندم
که گر به تيغ زني هم چنان خداونديز بندگي به جفايي چگونه بر گردم؟
هنوز تلخ نباشد، که سر بسر قنديبه طيره گر تو مرا صد جواب تلخ دهي
اگر چه شاخ نشاطين ز بيخ برکندينشاند تخم وفاي تو اوحدي در دل