از چهره لاله سازي و از زلف سنبلي

شاعر : اوحدي مراغه اي

تا از خجالت تو نرويد دگر گلياز چهره لاله سازي و از زلف سنبلي
گر در رخ تو نيک بکردي تامليعاقل به آفتاب نکردي دگر نگاه
هر دم بخيزد از سر کوي تو غلغليتو خوش نشسته فارغ و اصحاب شوق را
اين بس که وقتها بترازيش کاکليروي ترا تکلف زلفي بکار نيست
گر داشتي چو چشم تو زان ابروان پليدر سيل‌خيز گريه نمي‌ماند چشم من
از خار خار هجر بيايد تحمليآنرا که آرزوي گلستان وصل تست
حسنست و کار تو نبود بي‌تزلزليبر سر مکش که خوب‌ترين دستگاه تو
ناديده از لب تو به نوعي تفضليدردا! که نقد و جنس من اندر سر تو رفت
بهتر ز اوحدي نبود هيچ بلبلياي گل، براي وصف تو در باغ روزگار