هر قصه مي‌نيوشي و در گوش ميکني

شاعر : اوحدي مراغه اي

پيمان ما چه شد که فراموش ميکني؟هر قصه مي‌نيوشي و در گوش ميکني
چون من در آتشم تو چرا جوش ميکني؟اين سخت گفتنت همه با من ز بهر چيست؟
با دوستان بي‌تن و بي‌توش ميکنيبر دشمنان خود نپسندد کس اين که تو
ايدون مرا ببيني و خاموش ميکنيدر خاک و خون ز هجر تو فرياد ميکنم
سوداي آن علم که تو بر دوش ميکنيهمچون علم به بام برآورد نام ما
آيا تو با که دست در آغوش ميکني؟تا غصهاي تست در آغوش دست من
هر جام مي که با دگري نوش ميکنيده شيشه زهر در رگ و پي ميکند مرا
رويش همي نمايي و بيهوش ميکنيگفتي که: اوحدي ز چه بيهوش ميشود؟