چرخ گردان روشن از راي منست

شاعر : اوحدي مراغه اي

دور گردون کار فرماي منستچرخ گردان روشن از راي منست
زين و زيب از نطق زيباي منستگردن و گوش عروس نطق را
از سواد شعر غراي منستغره‌ي روي معاني تا ابد
کسوتي بر قد و بالاي منستدر جهان کار سخن پرداختن
زاده‌ي طبع سخن زاي منستهيچ اگر ملک معاني گوهريست
قطرهاي موج درياي منستتا قيامت هر چه گويد ديگري
خوشه چين خرمن راي منستبا چنان رويي که دارد جرم ماه
سر به سر تاراج و يغماي منستجنس و نقد گنج مکنونات غيب
ور سرافرازم کرا پاي منست؟گر فرو مانم نگردم زير دست
در اساس کار فرداي منستبا تکاپوي چنين امروز چرخ
کاسمان هم باد پيماي منستکي زمين را پيش من آبي بود؟
چون به درويشان تولاي منستپادشاهان را نيارم در نظر
هر کجا رو آورم جاي منستگرچه در عالم ندارد هيچ جاي
مرگ ايشان در سخن‌هاي منستقول من بر دشمنان تلخست، از آنک
کايزد دارنده داراي منستاز حسد داران ندارم هيچ باک
صورت نقش سويداي منستاوحدي نيز ار سوادي مي‌کند
زيبدش، زيرا که همتاي منستهمچو من گر لاف يکتايي زند