بار بسيارست و راه دور در پيش، اي جوان

شاعر : اوحدي مراغه اي

اين زمان از محنت پيري بينديش، اي جوانبار بسيارست و راه دور در پيش، اي جوان
نفس خود قربان کن و بر گرد ازين کيش، اي جوانکيش بر بستي که نفس ديگري قربان کني
جهد آن کن تا کني بيگانه را خويش، اي جوانخويش را بيگانه کردن نيست نيکو، بعد ازين
خاطر پيران عهد خود مکن ريش، اي جوانگر همي خواهي که باشي پير عهد ديگري
نوش کم خور، تا نبايد خوردنت نيش، اي جوانکامراني کرده‌اي، از روز ناکامي منال
گرگ موذي را بسوزد کشتن ميش، اي جوانچون زبردستان نکن با زيردستان بد، که زود
کين دگرها جمله درويشند، درويش، اي جواندر دو گيتي محتشم کس را مدان، جز کردگار
گر پس انديشيست، اينک گفتم از پيش، اي جوانپيش‌بينان پس‌انديش از ملامت فارغند
کاوحدي چيزي نميدانست زين بيش، اي جوانمگذر از فرمان خالق، رحم کن برخلق او