به چه سنجد گناه صد چون ما؟

شاعر : اوحدي مراغه اي

در ترازوي چون تو غفاريبه چه سنجد گناه صد چون ما؟
برنيامد ز دست من کاريکردم انديشه تاکنون باري
رتبتي يافت خوب کرداريگر ز قرب و قبول آن حضرت
که نظر بر نمي‌کنم باريمن چنانم ز شرم بار گناه
شکر او، اندکي ز بسياريديده بسيار لطف و ناکرده
کرکسي چند، گرد مرداريکيستند اين مجاهزان زمين؟
گرد خود درکشيده ديواريهرکس از بهر پاي‌بند وجود
پنج روزي و چار ديواريچيست اين عمر و اين عمارت دهر؟
که بود پاي‌بند دستاريهيچ مغزي نداشتست آن سر
توشه‌اي سهل و گوشه‌ي غاريعافيت خواهي؟ از جهان بگريز
بپران خويش را چو طياريزين ميان، گر نجات مي‌خواهي
که نيرزد جهان به آزاريمکن آزار هيچ نفس طلب
هر کرا در قدم رود خاريسبب و سر اين ببايد ديد
که ندارد ز جهل زنگاريجام گيتي نماي خاطر تست
در تو از هر دوشان نمودارياين جهان زان جهان نموداريست
تو بر آن گنج خفته چون ماريدر وجودت نهفته گنجي هست
بهتر از عقل نيست معماريراست پرسي؟ درين خراب آباد
غايتش جنتست، يا ناريطاعت و معصيت، که مي‌بيني
که ندارد دريغ ديداريبه حقيقت سعادت آن باشد
روي هر سرکشي و جبارياي که بر آستانه‌ي در تست
بگسل از هر غرور و پندارياوحدي را به لطف خود بنواز
هست و در يوزه‌ي مي‌کنم آريچند پرسي که : احتياجي هست ؟
سوي ما افگني کله واريچو شود گر ز جامه خانه‌ي خود
از بدي شق بکرده طوماريگر چه در کيسه‌ي عمل داريم