خوردن باده گر شود ناچار

شاعر : اوحدي مراغه اي

کوش تا نگذرد حريف از چارخوردن باده گر شود ناچار
ساقيي نغز و مطربي خوش گويخادمي چست و صاحبي خوشخوي
منه از جاي خويش بيرون پيتا زر و سيم و نقل داري و مي
بر حريفان مباش سرد و گرانگر خوري مي به خانه‌ي دگران
هزل با مردم شريف مکنچشم در شاهد حريف مکن
نقل کم کن که سرفگار کندنقل کم خور، که مي‌خمار کند
عندليب سخن سراي مشوبه قبول کسان ز جاي مشو
تا نبايد به دست رفتن و دوشوقت خوردن دو باده کمتر نوش
مشو، اي خواجه، مي گسارندهتا بگردد خورش گوارنده
که به آخر شکار خود بکندمي بهل، تا که کار خود بکند
خون خود را به خوان خود ريزيخورش و مي چو در هم آميزي
تا نگردد حرام سرخ و سياهمي خوري، اعتراف کن به گناه
دين و دنيا نگر که هم ببردچند گويي که: باده غم ببرد؟
بطر و خرمي ز ناجفسيستبيغمي شعبه‌اي ز بي‌نفسيست
از دل خويش غم چه دور کند؟آن که شيرين به غم سرور کند
که شب و روز برقرار بودبهتر از غم کدام يار بود؟
نه کزو خانه مستراح شودمي چنان خور که او مباح شود
گر شرابست و گر طعامست آنهر چه مستي کند حرامست آن
هم حرامست و نيست هيچ حلالمستي مال و جاه و زور و جمال
بيضرورت نفس وبال بودبه ضرورت نجس حلال بود
رو بشوي از حلال بودن دستآب زمزم گرت کند سرمست
بر کنارش رسي، به زير مروتو در آبي، چنين دلير مرو
زو برمن، آب زير کاهست اوگر چه غم سوز و غصه کاهست او
پاي در وي منه تو از سر جهلگر چه آبي تنک نمايد و سهل
که تفش اژدهاست و ناب نهنگبر حذر باش ز آب آتش رنگ
که ترا آتش جواني بسآتش باده بر مکن زين پس
چون به آتش رسد خروش کندمي که آتش نديده جوش کند
مي نداني چه فتنه بر خيزد؟مي چو آتش بر آتشت ريزد
گر به يکباره خود سياووشيزين دو آتش چو ديگ برجوشي
چه شود گر دو آتشي نبود؟کاسه‌اي کندرو خوشي نبود
که درشت آتشيست اندر پيشبهل اين آتش ار کمست، ار بيش
روز شد برگشاي چشم از خوابمکن، اي نفس و کار خود درياب
ترک اين بيخودي ببايد گفتچند راضي شوي به خورد و به خفت؟
نشوند از شراب دنيا مستباده نوشندگان جام الست
جاه نيکان به کبر و هستي نيستذوق پاکان زخم و مستي نيست
فارغ از بنگ و از شراب کندهر کرا عشق او خراب کند
ديگر اندر جهان چه غم داري؟از کف من چو جام‌جم داري
ور چه شير فلک شکار تو شدگر چه اختر به اختيار تو شد
وز شراب غرور مست مشوتو بيکبارگي ز دست مشو
آب و خاکي دگر عمارت کنبس ازين آب و خاک غارت کن
کس نداند که از چه بابي تو؟گاه مستي و گه خرابي تو
بر خرابي چه ميشوي شادان؟چون نکردي خرابي آبادان
تا برآري به خير نامي نيکخيز و آباد کن مقامي نيک
راحتي هم به ملک خود برسانچند راحت بري ز ملک کسان؟