پسري با پدر به زاري گفت

شاعر : اوحدي مراغه اي

که: مرا يار شو به همسر و جفتپسري با پدر به زاري گفت
پند گير از خلايق، از من نهگفت: بابا، زنا کن و زن نه
بهلد، کو گرفت چون تو بسيدر زنا گر بگيردت عسسي
ور تو بگذاريش چها نکند؟زن بخواهي، ترا رها نکند
چند ديدي و نيز ديدم چنداز من و مادرت نگيري پند
ريش بابا بين که: نيمه نماندآن رها کن که نان و هيمه نماند