شاعري چيست؟ بر در دونان

شاعر : اوحدي مراغه اي

خانه‌ي کرد و حکمت يونانشاعري چيست؟ بر در دونان
طبع را دادن عذاب و شکنجبه ثناشان دريغ باشد رنج
تو به مدحش ز ديده ريزان خونخفته ممدوح مست با خاتون
در نويسي به درج طومارششب کني روز و روز در کارش
سرش از جام وعده سازي مستراويي چست را کني همدست
شعر خواني، سخن تمام کنيتا روي پيش او سلام کني
در معني به مدح ما سفتياو خطابت کند که: خوش گفتي
بار ديگر بما گذاري کننقد را باز گرد و کاري کن
خود نداني ز غم که چون آيي؟زو چو آن بشنوي برون ايي
به تقاضا قلم بلنگانيباز شعريش بر ترنگاني
بسته يابي بسان سنگ درشچون بيايي به وعده باز برش
بر خود او را به آقچه گرم کنيدل دربان بلا به نرم کني
او به دربان ترش نگاه کندتا ترا پيش او چو راه کند
آنچه گفتم هزار بار اين بود؟کاي: خر قلتبان، قرار اين بود؟
من بکارم، چه وقت اين کارست؟بار دادي، چه روز اين بارست؟
چيست حالت؟ ز درد سر چوني؟پس نپرسيده: کاي پدر چوني؟
کز سه خروار ادا کند تاييبنويسد برات بر جايي
که فزون باشدش عطا از بيستخود ز اين خواجگان مدخل کيست؟
پنج راوي ز نيمه ره ببردبيست را چون غريم ده ببرد
بيستت ده شده، دهت شده پنجتو بماني و برده ماهي رنج
ز جراحت چو مير گردد مستسر بواب را بنتوان بست
که خدا اين جهان بر آب نهادمده، اي فاضل، آب رخ بر باد
به زمينش فرو مبر، چون ميخز آسمان رسته شد سخن را بيخ
ز دل آمد برون، به جانش دهبه خرمند خرده دانش ده
رتبت شاعران پس از کناسزين نهاد انوري چه کرد قياس؟
سعي کردند در بلندي نامسروراني که پيش ازين ايام
شعرا را به همت از بيشيگر چه در فضل بودشان پيشي
تا ستايش گزان مي‌کردندگنجها در کنار ميکردند
در جهاني چنين کجا گنجم؟منکه خلوت نشين اين گنجم
نان اينان بهل، که سنگ خورمتا بکي زين گروه ننگ خورم؟
ز سپهرم شکايتي بنماندچون ز حرصم حکايتي بنماند
گر چه از پست ميدهد نانمدر رخ او چو پسته خندانم
که برو نيمه پوستي بوديزين ميان کاش دوستي بودي!
که ازو در دلم شکست نشددر جهان دوستي به دست نشد