تا نداني اله را ز نخست

شاعر : اوحدي مراغه اي

اين گواهي نيايد از تو درستتا نداني اله را ز نخست
خوبتر زين دو نفي و اثباتينيست در هيکل الف بي تي
نشناسم جزين دو نامي اسمگنج توحيد را بهينه طلسم
که کليد بهشت را شايدخود حروفي بدين صفت بايد
شد دو بدر اندرين دو چارده درجگر به تحقيقشان نداني ارج
ده کليدست و چار دندانههر يکي زين چهارده گانه
که دو قسمند و هر دو قسم يکياندرين اتفاق نيست شکي
نيست از بيست و هشت حرف بدراول و آخر و کلام و سور
بلکه اينند و بس منازل راهاين حروفند و بس منازل ماه
اي حريف، از حروف ما مگذرسخني زين حروف نيست بدر
در دم لاي اين شهادت نههر چه غير از خداست اندرده
اين سخن را ببين، که کم خرجستتوبه در لاي اين سخن در جست
در طلب کردنش چه خير بود؟هر چه در وي نشان غير بود
اين شهادت نيايد از تو درستترک آن غير تا نگيري چست
که درو نفس را تواني کشتبعد ازين توبه توبه‌ايست درشت
دور بودن ز خلق و کم گفتنوان به کم خوردنست و کم خفتن
چاره‌ي کار مرد کار اينستدر طريقت چهار يار اينست
به دکان آورند جوهر اوچون درين بوته پاک شد زر او
از مراد خود احتراز کندمدتي چشم و گوش باز کند
وآنچه کرد او به جان فرا گيردهر چه داناش گفت بپذيرد
شودش کرد و گفت مانندهتا به گفت و به کرد داننده
در مقام ادب مقيم آيدقول و فعلش چو مستقيم آيد
تا شود کاردان و پروردهبر نگردد ز کار ده مرده
کند آماده زود و گويد: گيرهر چه آيد به خفيه در دل پير
شيخ را حاجت سخن نبودهيچ محتاج کن مکن نبود
شودش دل درست و جان روشنچون درو گردد اين نشان روشن
لايق خلوت و حضور شودروي و رايش تمام نور شود