با چنين فقر و اين تهي دستي

شاعر : اوحدي مراغه اي

وندرين خاکساري و پستيبا چنين فقر و اين تهي دستي
اعتقادي درست دارم و راستپشت گرمم بدانکه بي‌کم و کاست
به شب قربت و عروج فلکبه رسول و کلام و وحي و ملک
به سماوات و عرش و لوح و قلمبه بهشت و بدوزخ و بالم
به عبور مجردان ز صراطبه ترازو و عرصه‌ي عرصات
به ابوبکر و عمر و بعليبه کرامات و معجز و بولي
به وقوف و بحشر و نشر و حساببه شب اولين گور و عذاب
به خدايي که قادرست و غفوربه خدايي که واحدست و صبور
او به کس، کس باو نه مانندستبي‌زن و بي‌شريک و فرزندست
خالق و رازق و قدير و قديمحي و قيوم و بر وعدل و عليم
از جسد فرد و از جهت بيرونبود و هست و بود ولي بيچون
وز خيال و ضمير و فکر به درز اختر و چرخ و عقل و جان برتر
« ابدي الظهور والاشراق »ملک انس و جان علي‌الاطلاق
بجز و هرچه بود و هست و اوراستحکم او عدل و وعده‌ي او راست
به صفات و به اسم اعظم توپادشاها، به ذات اکرم تو
بر همينم بدار تا هستمکه ز ايمان مکن تهي دستم