چون شد اين اعتقادنامه درست

شاعر : جامي

باز گردم به کار و بار نخستچون شد اين اعتقادنامه درست
حاصل روزگار من عشق استکار من عشق و بار من عشق است
دل و جان آرميده بود به عشقسر رشته کشيده بود به عشق
سخن عاشقي کنم آغازبه سر رشته‌ي خود آيم باز
نام رشته بر آن نه از ادب استآن نه رشته، سلاسل ذهب است
هم از آن سلسله‌ست، تا، داني!اين مسلسل سخن که مي‌خواني
نتوان داد شرح عشق کهنتا نجوشد ز سينه عشق سخن
تا دهم شرح عشق ديرينهمي‌زند جوش، عشق‌ام از سينه
که کنم درس عشق را تحقيق،گر مددگار من شود توفيق
داستاني دگر بپردازمبهر آن دفتري ز نو سازم