زنگياي روي چون در دوزخ
شاعر : جامي
بينياي همچو موري مطبخ | | زنگياي روي چون در دوزخ | لاف کافوري ار زدي انگشت | | ننمودي به پيش رويش زشت | همچو بر روي هم دو بادنجان | | دو لبش طبعکوب و دل رنجان | فرجهاي در کدوي پردانه | | دهنش در خيال فرزانه | بر تماشاي خويش ديده گماشت | | ديد آيينهاي به ره، برداشت | همه را از صفات آينه ديد | | هر چه از عيب خود معاينه ديد | صد کرامت فزوديات چون من | | گفت: «اگر روي بوديات چون من، | بر ره افگندنت ز زشتي توست!» | | خواري تو ز بدسرشتي توست! | گفت و گويش نه اينچنين بودي | | اگرش چشم تيزبين بودي | طعن آيينه کم پسنديدي | | عيبها را همه ز خود ديدي | عيب بگذارد و هنر نگرد | | مرد دانا به هر چه درنگرد | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}