بود مردانهزني در موصل
شاعر : جامي
سر جانش به حقيقت واصل | | بود مردانهزني در موصل | ليک در نور يقين، مرد تمام | | همچو خورشيد، منث در نام | چاک در پردهي عادت کرده | | رو به مهراب عبادت کرده | خاطرش فرد ز همخوابي و جفت | | نه ره خورد به خود داده نه خفت | در بزرگي و نسب، پاکعيار | | مالداري ز بزرگان ديار | در ره صدق و صفا نادرهفن! | | کس فرستاد به وي کاي سرهزن! | آنکه از جفت مبراست خداست | | ز آدمي فرد نشستن نه سزاست | تن فروده به زنا شوهريام | | سر نخوت مکش از همسريام | هر چه خواهي دهم از مال و منال | | مهرت اي رابعهي مصر جمال | داد پيغام چون آن قصه شنيد | | شير زن عشوهي روبه نخريد | همچو خاکام به ره افکنده شوي، | | که: «مرا گر به مثل بنده شوي، | دست در هم دهد آمال توام، | | همگي ملک شود مال توام، | وقت صافم به غبار آميزد | | ليک ازينها چو غباري خيزد | راه اقبال به اينها سپرم | | حاش لله که به اينها نگرم | کي فتد بر دو جهان سايهي من؟ | | پايهي فقر بود وايهي من | سوي هر قبله کجا آرم روي؟» | | مهر هر سفله کجا گيرم خوي | |
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}