به نام آنکه نامش حرز جان‌هاست

شاعر : جامي

ثنايش جوهر تيغ زبان‌هاستبه نام آنکه نامش حرز جان‌هاست
نم از سرچشمه‌ي انعام او يافتزبان در کام، کام از نام او يافت
هزاران نکته‌ي باريک چون مويخرد را زو نموده دم به دم روي
زمين را زيب انجم ده به مردمفلک را انجمن‌افروز از انجم
فراز چار ديوار عناصرمرتب‌ساز سقف چرخ داير
قيام‌آموز سرو جويباريقصب‌باف عروسان بهاري
به پستي‌افکن هر خودپسنديبلندي‌بخش هر همت‌بلندي
به طاعت‌گير پيران رياکارگناه آمرز رندان قدح‌خوار
رفيق روز در محنت‌گذارانانيس خلوت شب‌زنده‌داران
کند خار و سمن را آبياريز بحر لطف او ابر بهاري
که ذره ذره از وي نورياب استوجودش آن فروزان آفتاب است
اگر صد پي به پاي وهم و ادراک،ز بام آسمان تا مرکز خاک
ز حکمش ذره‌اي بيرون نياييمفرود آييم يا بالا شتابيم